گفتمش آرام جاني؟ گفت: نه

گفتمش شيرين زباني؟ گقت: نه

گفتمش نامهرباني؟ گفت: نه

مي شود يك شب بماني؟ گفت : نه

دل شبي دور از خيالش سر نركرد

گفتمش افسوس او باور نكرد

خود نميدانم خدايا چيشتم !

يك نفر با من بگويد كيستم !

بس كشيد آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگيرد دامنش

با تمام بي كسي ها ساختم

واي بر من ساده بودم باختم

دل سپردن دست او ديوانگي ست

آه غير از من كسي ديوانه نيست

گريه كردن تا سحر كار من است

شاهد من چشم بيمار من است

فكر ميكردم كه او يار من ست

نه فقط در فكر آزار من است

نيتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دروغي فاحش است

يك شب آمد زير و رويم كرد و رفت

بغض تلخي در گلويم كردو رفت

مذهب او هرچه باداباد بود

خوش به حالش كين قدر آزاد بود

بي نياز از مستي مي شاد بود

چشم هايش مست مادر زاد بود

يك شبه از قوم سيرم كرد و رفت

من جوان بودم پيرم كرد و رفت ... !



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تاريخ : شنبه 10 اسفند 1392 | 19:46 | نویسنده : رضا |